تبعید




هرسال، وقتی میرم نمایشگاه کتاب، فکر میکنم "دیگه از این افتضاح تر نمی‌تونه باشه" و آه و نفرینی نثار دست‌اندرکاران عرصه نشر میکنم. سال بعد که میرم، چشمم که به قیمت اولین کتاب میفته میفهمم سال قبل چقدر آدم ساده ای بود. آخرش هم که دارم میرم بیرون زیر لب می‌گم: «دیگه از این افتضاح تر نمی‌تونه باشه»

دل چند میلیون آدم را بلرزانی،

بعد هم بگویی معذرت خواهی در کار نیست؛

چون حرف اشتباهی زده نشده.

خیلی ها گفته اند،

من هم می گویم:

به خاطر شعور نداشته ی برخی از هم وطنانم

از برادران و خواهرا افغان، عذر خواهی می کنم.


پ.ن: جناب عراقچی،

سال هاست شما دارید از جیب این مردم می خورید،

این هم روی آن همه بدهکاری.

اما دلم نمی آید نگویم:

دهانتان که بسته است، قشنگ‌تر اید.


1. دستاورد ت در چند سال اخیر کشور ما «تقریباً هیچ» بوده. نه که هیچ تاثیری نداشته باشد. داشته. خیلی ها را به جان هم انداخته. خیلی رفاقت ها را خراب کرده. خیلی از رابطه ها را طوری کرده که اصلاً بترسی که به طرفشان بروی. البته عقل اجتماعی هم رشد زیادی کرده که خیلی به این یون چرک ربطی پیدا نمی‌کند.

2. ت نفت سیاه بدبوی british petroleum نیست. نباید از آن دست کشید از ترس رنگ و بویش. ت ماده اولیه ایست که باید آن را بکار بست برای راه انداختن موتورها. اما خیلی را دارند این سیاه بدبو را با ولع سر می‌کشند.


1. دوستی دارم که مرا کتابخوان کرد. هیچ وقت هم به رویم نیاورد از چه زندگی بالقوه نکبت باری نجاتم داده. از معدود آدم هایی که دلم زیاد برایشان تنگ می‌شود. یادم هست یک بار خواستم یکی دیگر از دوستانم که با او هم زیاد سَر و سِر داریم را با آن اولی آشنا کنم. آشنا شدند اما بعد از مدتی یکی آن یک را پس زد. آنکه پس نزد، هنوز این یکی را دوست دارد و گاه گاه احوالش را جویا می‌شود اما این یکی نه.

2. روابط انسان ها وماً مثل آهنربا نیست. گاهی یکی جاذب می کند و آن یکی دفع. آدم های جذاب کم اند. آدم هایی که جذاب بمانند کمتر.

3. گاهی نمی‌شود. هرچند که احساس می‌کنی همه چیز جور بوده، اما نمی‌شود. گاهی انگار قرار نیست بشود.
4. A=B

A=C

B=C?

در علم این استدلال صحیح است. در تجربه .


کارمند نبودن یکی از آن خوشبختی هایی است که کارمندها تا آخر عمر درکش نمی کنند. زندگی سخت، اما امیدوارانه را.

 

پ.ن1: هر چیزی هزینه دارد. امید هم (البته نه این امیدهای به درد نخور دولتی)

پ.ن2: در نظرم این مورد یکی از اصول سبک زندگی صحیح است (مگر اضطراری در کار باشد)


باید صبح تا شب سر کار بود و مشغول یا بی کار بود و دنبال اخبار و شبکه های مجازی و سریال و .

باید یک سره در عقل منطق زندگی کرد، یا باید در احساس و هنر غرق شد؟

باید برای خود زندگی کرد یا باید در خدمت دیگران بود؟

باید اجتماع زندگی کرد یا باید جایی را پیدا کرد که فکر و دل راحت و آرام باشد؛ بی خیال دنیا؟

 

زندگی راه رفتن لبه ی تیغ تعادل هاست.

پیدا کردن یک راه باریک بین یک عالم خوبی هایی که دو به دو در تضاد اند.


+15

 

وحشتناک بود. حتی همین یک لحظه ای که در فیلم معلوم بود و بقیه ماجرا را باید با خیال بافی پیش می رفتی هم به اندازه کافی وحشتناک بود. دیشب فیلم مصدومیت آندره گومز، بازیکن پرتغالی اورتون (بازیکن سابق بارسا) در بازی با تاتنهام را دیدم. از آن دست مصدومیت هایی که حال عالم و آدم را خراب می کند. دردناک‌تر از مصدومیت ها رباط صلیبی و مینیسک که متداول اند در فوتبال. همان مصدومیتی که چند فصل قبل لوک شاو (بازیکن منچستر) را زمین گیر کرد و کمی قبل تر از آن هم فریدون زندی خودمان را.

اینکه اعصاب و روان بازیکن ها در آن صحنه ویران شده بود نکته اولی است که به چشم می خورد دل آدم هم مثل دل آنهایی که صحنه را از نزدیک دیده اند خراشیده می شود، فشرده می شود و به درد می آید. اما غرض اصلی ای نوشته تماشاگران است. واکنش آنها من را غرق کرد. چندین و چندبار نگاه کردم. ردیف جلویی که نزدیک ترین تماشاگران به صحنه اند، اغلب از جنس لطیف آفرینش اند. خانم ها. رو بر میگردانند که صحنه را نبینند. دست ها را هم جلوی دهانشان می گیرند نشان می دهند شوکه شده از دیدن این مصدومیت وحشتناک.

مثل همیشه خیال سرگدانم نتوانست آرام بنشیند و فقط فوتبال ببیند. فکر کردم به اتفاقی وحشتناک دیگری که همین لحظه در حال وقوع است، هیچ کادر پزشکی هم آن طرف ها نیست که به سرعت خودش بالای سر مصدوم برساند. عامل ایجاد صدمه برخلاف «بازی» دیشب، غیر عمد مرتکب خطا نشده. موقع بیرون رفتن مصدوم هم یک استادیوم، یکصدا او را تشویق نمی کنند برای دادن روحیه.

یعنی این مردم لطیف و خوش قلب انگلیسی خبر ندارند از حمایت های بی وقفه کشورشان به این همه تروریست در سراسر دنیا که با دیدن شکستگی استخوان پای یک بازیکن اینطور به هم می ریزند؟ یعنی خبر ندارند از خوی تاریخی کشورشان در به گند کشیدن کل دنیا برای آباد کردن خاک خودش؟ خبر ندارند یا مثل بازی دیشب، بعد از شوک اولیه از دیدن یک صحنه وحشتناک رو برگردانده اند تا ادامه ماجرا روحیه شان را خدشه دار نکند؟

 

بعد از دیدن صحنه مصدومیت آندره گومز، دو پرده دیگر از جهانی را ببنید که این کشورهای متمدن و مردمان دل‌نازک‌شان به بار آورده اند. سه پرده ای که از قضا دیشب پیاپی و پشت هم به پست من خوردند و نگذاشتند فقط فوتبال را ببینم.

 

 

لحظه مصدومیت آندره گومز و واکنش بازیکن و تماشاگران

جوان فلسطینی (که شاید در یک شرایط نرمال می توانست الان یک فوتبالیست حرفه ای باشد در گودیسون پارک (ورزشگاه خانگی اورتون))

افغانستان/ قندهار/ همین روزها


گاهی به سال ها، گاهی به ماه ها، گاهی به روز ها و گاهی حتی به ساعت ها خیره میشود. آنهایی که می آیند و می روند و زندگی معمولی من همان است که هست. فکر میکنم مگر میشود خدا این هم ساعت آفریده باشد برای اینکه یک لحظه ای فرا برسد برای تصمیم گیری، برای جهش، برای رشد یا برای سقوط. این همه ساعت قربانی بشوند برای همان یک ساعت؟ مگر خدا میخواسته فیلم سینمایی سه پرده ای بنویسد که نیاز داشته باشد به این همه روابط علت و معلولی؟

گاهی خیره می شود به زمان و خیالت میشکم از این همه حرکت نکردن. از این همه ماندن. از این همه معمولی بودن.


چرا اینترنت شهرهایی که درگیر شلوغی بودند وصل نمی شود؟

خوشبینانه ترین حالت این است که بگوییم: «به خاطر مسائل امنیتی» و بدبینانه ترین حالت: «انتقام گرفتن از مردم».
با یک نگاه منطقی نه دیدگاه اول صحیح است، نه دیدگاه دوم. اولی به این خاطر که مگر مسئولان تا این حد بی فکر و پیاده اند که نمی دانند کسی که بخواهد کاری کند چهار قدم آن طرف تر (در تهران و .) اینترنت وصل است و میتواند هر کاری بخواهد بکند؟ این وسط مردم ضرر می کنند نه کسی که به قول همان مسئولان قرار است کار سازمان دهی شده انجام بدهد. دیدگاه دوم را هم با استدلال ساده‌ی «مگر اداره کشور خاله بازی است؟!!!» میشود رد کرد.

اما حقیقت چیست؟ رگه هایی از حقیقت را هم در هر یک از نگاه های بالا میشود پیدا کرد. قدری انتقام، قدری هم مسائل امنیتی. علتی بیش از هر چیز ذهن را قلقلک می دهد، کاری است که همه‌ی حکومت ها می‌کنند با این تفاوت که دُز در مسائل و حکومت های مختلف، متفاوت است. «شرطی سازی ذهن ها».
شرطی از ساده ترین مسائل تا پیچیده ترین مسائل زندگی را به صورت ناخودآگاه مدیریت می‌کند. یک مدیر انتصابی (عموماً از یک منبع خارجی) که بدون هزینه و فارغ از نظارت های بعدی، کار خود را به بهترین شکل انجام میدهد. اینکه شرطی سازی چیست را به یک جستجوی ساده می توانید پیدا کنید (البته اگر مسئولان صلاح بدانند و اینترنت شما را وصل کنند ) اما در یک جمله‌ی میتوان گفت: «عادت ذهن برای انجام واکنش تکراری، در موقعیت تکراری».
برگردیم به خانه اول. قطع بودن اینترنت. فکر میکنید دفعه بعدی که جنسی گران شود به ذهن مردم (مخصوصاً مردم شهرهایی که پیش از این درگیر اعتراضات بوده اند) چه چیزی از وضعیت پیشِ رو متبادر میشود؟ احتمالاً موارد زیر: اعتراض، اغتشاش، آتش سوزی، ناامنی، قطع اینترنت و .
حالا فکر کنید هیچ کالایی گران نشده باشد. بر اساس یک متغیر دیگر انگیزه اعتراض در مردم شکل بگیرد، باز تمامی وضعیت هایی که با اعتراض قبلی همراه بوده اند، به ذهن شما هجوم می آورند. واکنش شما چه خواهد بود؟ بسته به نوع زیستن شما متفاوت. اگر بانک دار باشید، به خاطر احتمال آتش سوزی از برداشتن کوچک ترین قدمی در مسیر اعتراض، اجتناب میکنید. به همین ترتیب اگر کاسب باشید از ترس ناامنی، اگر کسب کار شما اینترنتی باشد از ترس تعطیلی کامل کسب و کار تا اصلاع ثانوی و .
فرق گروه آخر با گروه های قبلی چیست؟ این گروه معمولاً سطح سواد بالاتری دارند، ضمن اینکه در اعتراضات اخیر به شرایط کشور عموماً جز افراد پیشرو بوده اند. هرچند با نگاه کلی فرقی ندارد. در بزنگاه بعدی، مردم از اعتراض یک خاطره بد دارند.
اینجا یک استثنا وجود دارد: کارمندان. کارمندان زیر بال و پر حکومت اند و کمتر مورد تهدید قرار میگیرند تا در موقع وم، مخالفانی از مردم، درون مردم وجود داشته باشند (توجه کنید که در تمامی موارد گفته شده استثناهای فراوانی هم وجود دارند. بحث ما رفتارها کنشی و واکنشی به صورت کلی است). در مورد زندگی کارمندی، در آینده مطلب دیگری خواهم نوشت.

مخلص کلام. فرقی ندارد شما چه قشری هستید و چه شغلی دارید. شما از اعتراض به حکومت، دولت یا . یک خاطره بد دارید. احتمالاً خیلی بد (حتی اگر خودتان متوجه نباشید). ذهن شما کم کم شرطی خواهد شد. نتیجه هم اینکه شما به اعتراض احتمالی بعدی هیچ کمکی نخواهید کرد (احتمال این کمک با تکرار این موارد، کمتر و کمتر خواهد شد).

یکبار دیگر این سوال را مطرح کنیم: «شرطی شدن یعنی چه؟». شرطی شدن در این مورد به خصوص یعنی هر اعتراض (یا اغتشاش) احتمال و شدت اعتراض بعدی را کمتر خواهد کرد.


اشکال کار ما در اینطور بزنگاه ها این است که قبل از واقعه عدالت طلبی نکرده ایم. حالا مثل خر در گل می مانیم که در مواجهه با جماعتی عصبی که بانک آتش می‌زنند، چه باید بکنیم؟ نه دست و دلمان به حمایت از اقدام احماقانه گران کردن بنزین می رود، نه میتوانیم بنشینیم و سوختن امنیتی که به آن دلخوش کرده ایم را تماشا کنیم. چون موضعی نداشته ایم، نه راه پس داریم و نه راه پیش. هر طرف که برویم سیاه لشکر یک اشتباهیم.


نسشته بودم نگاهش می کردم. کار دیگری نداشتم. اولش می ترسید. دور نمی شد. چند قدمی که می رفت بر میگشت که خیالش راحت شود. بدو می آمدم سمتم و چیزی می خواست. انگار بودنم کافی نبود و حتی از چیزی نخواستن هم واهمه داشت. یکی دوساعتی که گذشت رفیقم رسید. قرار بود با هم جایی برویم، اما نه به آن زودی. او هنوز می دوید. حالا دورتر می رفت. یخش آب شده بود. یکی دوتا رفیق هم پیدا کرد. رفیق های چند دقیقه ای. خانواده هایشان زود می رفتند بچه ها هم دنبال آنها. از دست دادن را بلد بود. می رفت سراغ بعدی، با یکی می رفتند رحل بر می داشتن چند دقیقه سر گرم می شدند، با دیگری مشغول بازی با شماره کفش داری. آخری هم سکه بود. پدرم که آمد بچه را تحویل بگیرد تا ما برویم دنبال کارمان، ترسیدم که دلش بشکند. چند ساعت با هم بودیم. از رفیقم یک سکه گرفتم که اگر آخرین دوستش هم رفت دنبال زندگی خودش، بی سکه نماند. جلوی پسربچه 4 سال زانو زدم: «مجتبی؛ دایی. این سکه رو بگیر باهاش بازی کن».

_ کجا می‌ری دایی؟

+ یه کار دارم دایی می‌رم زودی برمی‌گردم.

اولش می خواستم بی صدا فلنگ را ببندم، اما سکه منشا خیر شد. دیدم دل بریدن را یاد گرفته. گذاشت بروم دنبال کارم. دیگر به خانه عادت کرده بود.

اینجا قم است. قطعه ای از بهشت. جایی که دلت گرم گرم است. مثل پشتت. جایی که آنقدر خانه است که گاهی فراموش می‌کنی کنار چه جواهری نفس می کشی و یادت می رود خبری هست.


فضای هیجانی نباید تصمیم ساز باشد. اگرنه میشود همان چیزی که باشگاه استقلال تجربه میکند. مربی را تماشاگر می آورد با 5 برابر قیمت، بعد خود تماشگر معترض می شود به مربی. حیا کن رها کن سر می دهد. بعد به مدیر متعرض می شود که: «ما عقلمان نرسید، شما هم عقل نداشتید که این طور مربی آوردید. آن هم با این قیمت؟». بعد حیا کن رها کن می رود سمت مدیر. بعدتر بدهی بالا می آید از دست فلان مربی. هوادار فحش می کشد به اول و آخر مدیر که چرا آن مربی بی کیفیت را با این قیمت آوردی.

 

اگر خواستید سردار حاجی زاده ای که همین چند هفته قبل تا مرز شهادت رفت را هم بگذارید کنار. بعدش چه می شود؟ اولین تیری که به سمت کشور شلیک شود همین ها متعرضتان می شوند که: «مگر شما عقل نداشتید؟ این همه سال که حاجی زاده بود کسی جرئت نداشت به کشور چپ نگاه کند؟ شما عقل دارید؟».

 

پی نوشت 1: نمی دانم واکنش مناسب به این فاجعه چیست، اما برداشتن سردار حاجی زاده را غلط اندر غلط می دانم.

پی نوشت 2: دانشگاهیان عزادار برای هواپیما که بعد از یک اقدام فاجعه بار سپاه، آن هم بعد از عذرخواهی رسمی به اعتراض خیابانی روی آورده اند، برای خروج قطار از ریل در زمان ی و آن همه کشته، حتی بعد از توهین آشکار ی به جانباختگان، ککشان نگزید. #استانداردهای_دوگانه

پی نوشت 3: آمریکا هیچ وقت بابت ساقط کردن هواپیمای مسافربری عذرخواهی نکرد. هیچ وقت پشیمان نشد. مدال افتخار داد. هیچ هزینه ای نداد. لطفاً مقایسه ی آب‌دوغ‌خیاری راه نیندازید.


هر روز در می زنند. فریاد می زنند. خواب را از چشمان مان گرفته اند و نمی دانم کجا گم و گورش کرده اند. این پلکی روی هم می گذاریم اسمش خواب نیست، مخدر است. برای چند لحظه فراموشی. اما چه چیزی را فریاد می زنند؟

 

فضای مجازی زهرمار تر از آن شده که بشود گفت. آشی آنقدر شور که یکی یکی باید جمع کنیم و بیاییم بیرون شاید کمی اعصابمان آرام شود. این وری و آن وری فقط می کویند. فقط ایرادهای همدیگر را تف می کنند توی صورت هم. فقط پنجه می کشند به صورت هم. به روح هم. به روان هم. بزرگی نمی خواهند، کوچکی مخالف را می خواهند و یاد نگرفته اند "کوچکی دیگران، دلیل بزرگی تو نیست".

اثری از محبت نیست. هرچه هست خشم است و نفرت و انزجار. هر روز در می زنند. فریاد می زنند. هرروز هم نه، ساعت به ساعت، گاهی دقیقه به دقیقه. فریاد می زنند که جامعه دو قسمت شده. دو بخش افتاده اند به جان هم، یادشن رفته که دعوا خانه را آباد نمی کند، که خراب تر می کند. هر دو می خواهند فرمان ماشین دستشان باشد که بروند سمتی که مصلحت می دانند، اما یادشان رفته با این سرعت، کشیدن فرمان به این طرف و آن طرف نتیجه ای جز تصادف ندارد.

روی گسل نشسته ایم و خوش خوشانمان است که لایک می گیریم. در تاریکی می رقصیم. دشمن مشترک را فراموش کرده ایم. آنهایی که قرن هاست تاریخ مان را استثمار کرده اند را فراموش کرده ایم و افتاده ایم به حان هم. حتی پناه برده ایم به دامن آن دشمن مشترک. خودکشی از ترس مرگ.

آنها که می خواستند رای بیاورند، آوردند. به چه قیمتی؟ ایجاد یک جامعه ی دو قطبی، عصبی، خشمگین، ناتوان در تعامل و گفتگو. بد اخلاق ترین و تیز زبان ترین قدرت طلبان ستوده شدند و بر مسند قدرت نشستند و برایشان مهم نبود چه به سر مردم می آید.

خواب را از چشمانمان گرفته اند. منتظر زله ایم. همین الان داریم شروع شده. حالا باید بمانیم و ببینیم گسل تهران زودتر از پا درمان می آورد یا گسل اجتماعی.


فکر می‌کنم به اینکه اگر خودم آنجا بودم چه می‌شد؟ کمی دردم می‌آید.

اگر خانواده ام بود چه؟ کمی بیشتر.

اگ خودم، خانواده ام و هر که دوستش دارم، هر روز، وقت بیرون زدن از خانه ممکن بود در خیابان . درد کم کم جان می‌گیرد. درد زبانه می‌کشد. درد فریاد می‌زند. درد، عقده می‌شود. درد حاکم می‌شود. درد عنان را به دست می‌گیرد.

***

صفحه اینستا را بالا و پایین می‌کنم. می‌رسم یک تصویر مات. هشدار می‌دهد: «تصویر آزار دهنده است». دوبار تایید می‌کنم تا اجازه بدهد مطلب را ببینم. چوب ها بالا می رود و پایین می آید. آدم ها از کی به این روز افتادند؟ از کجای تاریخ اینقدر درنده شدند؟

می روم داخل مغز کسی که چوب می زند. با تمام زور، روی سر آن یکی که افتاده زمین و حتی تکان هم نمی خورد. یاد قابیل می افتم. یاد فرعون. یاد شمر. یاد داعش. آدم ها چطور می توانند اینقدر سقوط کنند؟ چه محاسبه ای در این ذهن صورت گرفته که فرمان می دهد: «باید بزنی. محکم تر بزن». چه چیزی ارزش اینطور زدن را دارد؟

یاد چشم آبی های خوش پوش می افتم. یاد سازندگان آرمانشهرهای زیبای مغرب زمین. یاد شهرهای زیبای اروپا. یاد فیلم های زیبای آمریکا. یاد سواحل مدیترانه. یاد تیکی تاکای دلچسب بارسا. یاد فرزند بیچاره لوییز انریکه. یاد کوبی برایانت.

یاد فضای جهانی می افتم. یاد سازمان ملل. یاد کشورهایی سکوت می کنند. یاد اینکه سکوت علامت چیست. یاد توییت های تاثیرگذار ظریف.

یاد ارزش های می افتم. یاد اینکه حاج قاسم، تروریست بود. یاد «میلیون ها زنی که هر روز در ایران سرکوب می شوند». یاد شمع هایی که در کشورم برای همدردی روشن می شود. یاد دغدغه های دیکاپریو برای افزایش دمای زمین. یاد دختر فعال محیط زیست، که یادم نیست اهل کدام کشور بود، اما خیلی آدم خوبی است. یاد وم توجه به بیشتر به سلامت حیوانات خانگی. یاد خودکشی نهنگ ها. یاد تلاش گسترده برای حمایت از همجنس گراهای مظلوم در انگلستان.

یاد می افتد باید کرونا را شکست دهیم. یاد هواپیمای اکراینی می افتم. یاد اینکه نباید به چیز دیگری فکر کنم. یاد بی بی سی می افتم. به من چه ربطی دارد که مسلمانان هند دارند سلاخی می شوند؟ به من چه ربطی دارد که یک عده شهروند درجه n جامعه‌ی جهانی، وقتی از خانه بیرون می روند، ممکن است دیگر به خانه بر نگردند؟

یاد دردهای خودم می افتم. یاد کارهای زیادی که دارم. یاد اینکه خیلی وقت است غذای درست و درمانی نزده ام به بدن. یاد رونالدو. یا فیلم انگل 2019. یاد المپیک توکیو 2020. یاد لیگ جذاب جزیره. خدا کند این روزها این یکی تعطیل نشود.

یادم نیست یاد چه چیزی بود. یاد هیچ چیز نمی افتم. یادم تو را فراموش.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

1344.parsablog.com رایگان دانلود کنید شعر Kathy 43zarenezhad فرکتال هنر اجاره خودرو معرفی اینورتر های شرکت توزیع ابزار آروا نامیرا گروه کاروفناوری ناحیه6 اصفهان